سحرسحر، تا این لحظه: 20 سال و 3 روز سن داره

سحر آبجی کوچیکه من

بدون عنوان

                                                                                                           &nbs...
6 دی 1390

نماز سحر جونی

تا اذان گفت، پریدی یه وضویه غلیظی گرفتی که تمام روشویی رو هم باهاش شستی. بعدش چادر خاله لیلا رو سرت کردی. عزیزم، الهی خاله قربونت بره، چقدر با چادر خوشگل میشی.                                                                                         ...
31 شهريور 1390

حمام

  یکی از روزهایی که رفتم خونه خاله لیلا رفتم حموم و موهام خیلی خوشگل و فرفری شده  بود، ازم عکس گرفتن. بعدم برای اینکه سرما نخورم. علاوه بر لباسهای خودم، خاله لیلا لباسهای دخترش رو تنم کرد. آستیناش کلی ازم بزرگ بود.                                                                      &n...
30 شهريور 1390

باغ

سلام، فروردین امسال حدودا 15 روز رفتیم خونه خانم چمندار که دور باغمون رو دیوار   بکشیم.یکی ازاین روزها خاله الهام و باباش اومدن پیشمون ، تمام درخت ها رو حرس کردیم و بعد از ظهر یه آتیش در ست کردیم که مرغ و سیب زمینی زدیم سر سیخ، اینقدر خوشمزه شد که خدا میدونه. منم روسری خاله رو گرفتمو پوشیدم ببینید چه خوشگل شدم.            ...
27 شهريور 1390

خاله الهام

سلام عشق من، وبلاگت مبارک باشه. این اولین پستی هست که برات میذارم، ان شاالله اگر زنده بودم  موقع دانشگاه و ازدواجت هم برات پست  و نظر  میذارم. عکسهات هم خیلی خوشگل شده. یه روز تو اردیبهشت سال ٩٠ با تو خانواده ات رفتیم نمایشگاه بین المللی گل و گیاه از موقعی که وارد اونجا  شدیم تو مرتب می گفتی اینجا هم بادکنک های قشنگی داره ها. سالن به سالن این رو تکرار میکردی.  الهی قربون اون شرم وحیات برم که هیچ وقت روت نمیشه بگی فلان چیز رو می خوام. البته کمی هم سیاست داری. بالاخره فهمیدم که بادکنک دلت کشیده و یه بادکنک برات خریدم. شب بخیر دوسی من،  قربون اون موهای فرت برم.     ...
26 شهريور 1390

هدیه صداوسیما

  مدیرصداوسیما از اجرای من وعسل (دوستم) در یک برنامه خیلی خوشش اومد، بهمون قول داد یه جایزه برای هر دوتاییمون بخره. چند روز گذشت، از هدیه خبری نشد که نشد. من هم که هیچوقت از حقم نمیگذرم، نشستم پشت در اتاقش و گفتم باید امروز به قولتون عمل کنید، به عسل هم گفتم که تو هم کوتاه نیا. بالاخره اینقدر اصرار کردیم که جایزه نصیبمون شد. عمو دو تاجعبه هدیه گرفت که کلی چیز داخلش بود: مدادشمعی، خط کش، پازل ولی از همه قشنگتر لباس آقادلقکه بودکه من زودی پوشیدمش  و خاله الهام ازم عکس گرفت.       ...
26 شهريور 1390

زائرهای کوچولو

سلام زائر های کوچولوی ( حسین و سحر )خاله؟ شنیدم امشب از مشهد حرکت کردین. خوش گذشت؟ دعا کردین برای ما؟ حسین جون  شنیدم رفتی موج های آبی، خوب آب بازی کردی خاله؟ تو که سواد داری، پس با جمله بندی شیرین خودت جواب خاله رو بده. فقط بگو بابا به جات تایپ کنن. این هم از عکس روز اول مهد سحر و دوم ابتدایی حسین . ببینید این  داداش و آبجی چقدر بچه های درسخونی هستن. خیلی هم از مدرسه رفتن خوشحالن و دل تو دلشون نیست. ای وروجک ها، شیطنت از چشمهاتون خونده میشه .                          ...
26 شهريور 1390

کیف

اوایل تابستون امسال بود که بابات آوردنت خونه ما. صبح تا عصر که کلی با هم بازی کردیم. اون روز خیلی نتونستی با احسان باشی چون دوستاش اومده بودن اینجا و تو اتاق بودن. دلت هوای بیرون کرده بود، خیلی دوست داشتی بری پارک ولی شرایط جور نبود. بالاخره خاله لیلات که اغلب نمیتونه خواهش هات رو رد کنه بهت گفت: پارک باشه برای یه روز دیگه، بریم حافظیه. در حال لباس پوشیدن بودیم که یک دفعه شما گفتی من هم روسری میخوام. هر چی ما  میگفتیم روسری اندازه شما نداریم، گوشتون بدهکار نبود. وقتی دیدی چاره ای نیست تا من کیفم رو برداشتم، فیلت یاد هندوستان کرد و گفتی کیف میخوام، از اونجایی که باز هم کیف مناسب شما نداشتیم.مجبور شدم کیف خودم رو بهت بدم، هم چی...
26 شهريور 1390

سحر شیرین زبون

سحر کوچیکه ی ما با اینکه خوندن و نوشتن بلد نیست یک سال ونیم، دو ساله که  داره در برنامه کودک رادیوی استان فارس کار میکنه.اسم برنامه شون تا عید امسال بچه هاسلام بود.اما سال٩٠ به ٢تا برنامه تقسیمش کردن و اونی که سحر خانم توشه اسمش گلدونه ها هست. تو برنامه شعرمیخونه و نقش بازی میکنه، یه همکار هم داره که اسمش عسله. کارکنان ومجری برنامه سحر رو به خاطر حرف زدن و شیرین زبونیش خیلی دوست دارن.   البته الان حدود ١ هفته است که جای سحر جون تو برنامه خالیه، چون با مامان و داداشش رفته پیش امام رضا(ع). قبل از رفتن زنگ زد به مامانم که خاله تو رو خدا بگو براتون چی بخرم؟؟  ...
26 شهريور 1390