سحرسحر، تا این لحظه: 20 سال و 3 روز سن داره

سحر آبجی کوچیکه من

کیف

1390/6/26 17:25
نویسنده : مهسا
859 بازدید
اشتراک گذاری

اوایل تابستون امسال بود که بابات آوردنت خونه ما. صبح تا عصر که کلی با هم بازی کردیم. اون روز خیلی نتونستی با احسان باشی چون دوستاش اومده بودن اینجا و تو اتاق بودن. دلت هوای بیرون کرده بود، خیلی دوست داشتی بری پارک ولی شرایط جور نبود. بالاخره خاله لیلات که اغلب نمیتونه خواهش هات رو رد کنه بهت گفت: پارک باشه برای یه روز دیگه، بریم حافظیه. در حال لباس پوشیدن بودیم که یک دفعه شما گفتی من هم روسری میخوام. هر چی ما  میگفتیم روسری اندازه شما نداریم، گوشتون بدهکار نبود. وقتی دیدی چاره ای نیست تا من کیفم رو برداشتم، فیلت یاد هندوستان کرد و گفتی کیف میخوام، از اونجایی که باز هم کیف مناسب شما نداشتیم.مجبور شدم کیف خودم رو بهت بدم، هم چین با این کیف حال میکردی که نگو.حالا میخوام عکسهای اون روزت رو که با کیف ژست گرفتی بذارم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

داريوش معاون
19 مرداد 90 0:03
سلام . بي نهايت از اينكه اينقدر احساس پاك و پر از صفاتون رو نسبت به سحر با اين همه ذوق ، به سحر وخانواده من هديه ميديد سپاسگذارم و از وقت و توجهي كه صرف ميكنيد ممنونم .


سلام، خواهش میکنم،وظیفه بود. خدا رو شکر که خوشتون اومده.خوبی از خانواده شماست که سحر رو خوب تربیت کردین، که دیگران اینقدر دوستش دارن. من رمز رو به خودتون هم میدم که ان شاالله خودتون بیاین از زحماتی که دارین برای سحر و حسین جون میکشین و خاطراتی که دارین بنویسین. چون از زبون شما باشه قشنگ تره، ووقتی بزرگ شدن میخونن و قدرتون رو میدونن.ان شاالله بچه ها به جاهای خوبی برسن، این آرزوی هر پدر و مادری هست.موفق باشید
داريوش معاون
19 مرداد 90 19:22
سلام سحر از مشهد حركت كرده انشاء اله فردا ميرسند اگه ممكنه رمز و راهنمايي هاي لازم رو براي ورود به سايت برام ايميل كنيد . واگر ممكنه يه بخش از سايت رو به حسين اختصاص بدين تا از ديدن سايت خوشهال بشه و صد البته مديون محبتهاي شما با درود فراوان .