سحرسحر، تا این لحظه: 20 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

سحر آبجی کوچیکه من

سوغاتی مشهد

از مشهد که برگشتی کلی به بابایی اصرار کردیم که تو رو خدا سحر رو بیارین پیش ما. صبح خاله الهام منتظرت بود که بری شرکت و بعد بیای پیش ما. ولی بابایی وارد شرکت شد، بدون سحر. خاله الهام حالش گرفته شده بود. بابا داریوشت هم که دید خاله الهام خیلی ناراحته، به هر سختی هم که بود،اومد دنبالتون و بالاخره اومدین خونه ما.         هنوز نرسیده، تمام سوغاتی هایی که با مامان جونت خریده بودی رو ریختی وسط سالن و تقسیم کردی بین ما ٤ تا.                                ...
25 شهريور 1390

سبیل شاه عباسی

روزی که داشتم با ملیکا بازی میکردم. خوابم گرفت، تا رفتم روی تخت خاله الهام بخوابم. شیطنتش گل کرد و اینقدر روی عکسم شکلک گذاشت تا آخر سبیله به دلش نشست.                              ...
13 شهريور 1390

عینک آفتابی

یه روز  در اردیبهشت امسال تو رفته بودی برای مصاحبه مدرسه امام رضا که بعدش با هم رفتیم  باغ آقای کاظمی. اون روز عینک آفتابی من رو صاحب شدی و هی باهاش ژستهای خوشگل برای عکس گرفتی. خداییش خیلی هم بهت میاد خاله، قابل نداره. مبارکت باشه. در ضمن باد خوبی هم میومدطوریکه همش بادموهات رو میبرد.                                                          ...
11 شهريور 1390

بدون عنوان

سلام سحر خوشگل من، سحر جونم من و خاله الهام و خاله لیلا تصمیم  گرفتیم برات یه وبلاگ خوشگل بسازیم و توش از شیرین زبونی ها و خاطرات تو بنویسیم تا وقتی بزرگ شدی این ها رو بخونی و بدونی که چقدر مامان و بابات برای خوب بزرگ شدن تو تلاش کردن و چقدر برای ما عزیزی.       این یه هدیه است از طرف ما، که امیدوارم خوشت اومده باشه. ...
18 مرداد 1390